خلاصه ماشینی:
"چرا باید نویسنده در فاصله داستانها آنچنان سؤال و جوابهای بیپایان را بیاورد و خود را و خواننده را خسته بکند تا بلکه رسنی بین حلقهها بکشد و تسبیحی بگرداند؟آیا آن همه سؤال کردن و خود جواب دادن و اطاله کلام، جز برای قطور کردن کتاب است؟اگر نیست،چه کارکردی در کلیت رمان دارد؟داستانک «کوهستان حقیقت و کویر سرانجام» و ادامه آن در«پارک ژوراسیک»و «باغ پسته»،با چه منطقهای دراماتیکی به هم پیوسته شدهاند؟آیا انحرافات تمایل جنسی حیوانات به انواع دیگر، در«باغ پسته»،بیانگرچه نوع منطق طبیعی و فیزیولوژیک هستند؟آیا تأثیر مغبچگان و ملیجک ناصر الدین شاه،تا کنون ادامه دارد؟خواننده میخواهد پس از خواندن هر جملهای،به نویسنده بگوید: «اگر واماندهای،چرا ادامه میدهی؟» حدیث نفس نویسنده که نیمی از کتاب را شامل میشود به شدت آزاردهنده است."