خلاصه ماشینی:
"شیرین با تعجب به کاسهء شلهزرد نگاه کرد و گفت:معلوم هست شما دو تا چه مرگتونه؟اون از شوهر مارمولکت که بعد از این همه دردسر دم درآورده و میگه طلاقش نمیدم و همینطوری میگذاره میره خونه،این هم از تو که رفتی شلهزرد بگیری.
مامان بغض میکند:«کار خودتو کردی» خاله موهای ملیکا را نوازش میکند:«آبجی جان تا کی باید هی قرص بخورم خسته شدم»مامان میرود توی آشپزخانه کاهوها را از توی سبد بر میدارد و با خشم ریزریزشان میکند«آخه تو چرا گوش نمیکنی؟فردا میخواهی جواب مردم را چی بدی؟»خاله،ملیکا را میگذارد روی مبل:«کدام مردم آبجی؟!»مامان میگوید:«دکتر گفت:تا پنجاه سالگی میشود» خاله میرود جلوی آینه.
به خاله میگوید:«من هم ماچت میکنمها!»مامان میآید توی اتاق و سر ملیکا داد میزند:«خوبهخوبه پاشو برو تو اطاقت» خاله میخندد:«چیه ترسیدی:ملیکا تبخال بگیره» مامان دماغش را بالا میکشد و با بغض میگوید:؛تورو به ارواح مامان شمسی جان،نکن باشه؟برو بگو عمل نمیکنم بگو خانوادهام راضی نیستند."