خلاصه ماشینی:
"»(ص 119) دقت کردید؟این تمام توجیهات خالد است،برای پذیرفتن یا نپذیرفتن مسئولیتی که میخواهند بهش واگذار کنند!آن هم،پس از شنیدن تمام حرفها و اتمام حجتهای بیدار،این است تمام انگیزه خالد،برای همکاری با تشکیلاتی که میباید اولین رسالتش روشنگری اعضایش باشد!ولی ظاهرا نه برای مسئولین تشکیلات اهمیت دارد چنین اصل مهمی،و نه برای خالد که برایچه و به منظوری قرار است با آتش بازی کند!به یک لجولجبازی بچهگانه شبیهتر نیست،کار خالد بهنظرتان؟ بهاینمعنا،که اگر غلامعلی خان که در کلانتری کار میکند و لباس شخصی میپوشد،سر قضیه شکسته شدن شیشه خانهاش، خالد را به کلانتری نمیبرد و گروهبان،ازرو عرق دوستی با همکارش-غلامعلی خان-و برای زهرچشم گرفتن از خالد،با چک نمیزد بیخ گوشش،بااینحساب،حتم خالد دیگر توجیه مقبولی برای«نه»گفتنش داشت،و هرگز زیربار خواسته بیدار نمیرفت!آیا جز این است؟!
به هرجهت،وابستگی عقیدتی محمود اینکه،خالد هم سردرنمیآورد از خیلی حرفها،و هم فقط مشاهدهگر است،و هم «نه»را نمیخواهد به بیدار بگوید،چون انگیزهاش فقط انتقامجویی است این وسط و هم،تن میدهد به اعلامیه پخش کردن،درحالی که نمیداند،چرا نباید آنها را به دیگران نشان بدهد،و با همه این احوال،تشکیلات او را وامیدارد که شبانه بهاتفاق دو سه نفر دیگر برود رو سینه سد ساحلی غرب کارون شعار بنویسد،بیشتر از یک شخصیت مبارز ضدرژیم،که باید طرفدار مافع خلق و توده مردم باشد-یعنی آنچه که ادعای خیلی از صاحبنظران است-به این شکل،به نوجوانی مغبونشده شبیهتر است که در شرایطی ناخواسته، آورده شده است توی یک تشکیلات مخفی،که ظاهرا براشان اصلا اهمیت ندارد ذهنیت آدمها و سرنوشتشان."