خلاصه ماشینی:
"پیش از این چندبار سراسر این پارک کوچک را قدم زده بود و برای چند دقیقهای با سگی سرگرم شده بود و پس از آن به دیدن بازی دیگر بچهها دلخوش کرده بود و در پایان نیز به ربودن طعمه پرندهای توسط کلاغ زیرکی خندیده بود.
در این میان مادر پسرک سفید که متوجه آن پسرک غریبه شده بود،به سوی آن دو آمد،بار دیگر پسرک کولی به خود جراءت داد و با صدایی پر از خواهش و درماندگی به زن جوان گفت:«اجازه دارم یک دور بزنم؟»زن سفید به سیگار خود پکی محکم زد و با نگاهی مشکوک،پسرک کولی را تماشا کرد و با خشمی پنهان و آشکار گفت:«نه»!سپس برای پسرکش راه گشود و پچپچکنان از پسرک کولی دور شدند.
پسرک کولی رفت و روی سبزههای سرد توی آفتاب کمجان بهاری نشست و از دور با حسرت به آن دوچرخه براق و سفید چشم دوخت."