خلاصه ماشینی:
"»و درحالیکه چشمک میزد گفت: «که شما آقای فلیکس تئودور4هستید،شوالیه بووار 5و پسرعموی مادام دوشس دومیه،6»و درحالی که به زندانیش نگاه میکرد،بعد از چند لحظهای سکوت،با حالتی پیروزمندانه افزود:«هان؟» بووار درحالیکه خود را زندانی در غلوزنجیر میدید فکر نمیکرد که شرایطش با اعتراف به نام واقعیاش از این بدتر شود،و گفت:«خوب،من شوالیه بووار هستم،به تو چهچیز میرسد؟»کلیددار با صدای آرام جواب داد:«آه!عالی است!گوش کنید.
بالزاک گریز ترجمهء مهرداد مقدم (به تصویر صفحه مراجعه شود) بالاخره!بهواسطه شبی تیره،شبی پاییزی، بریدن میلهها را تمام کرد و طنابش را محکم بست و خود را بیرون کنگره درحالیکه یک دستش را به آهن باقیمانده از دهانه محکم گرفته بود،آویزان کرد،سپس منتظر لحظهای بسیار تاریک از شب و موقعی که دیدهبان به خواب میرفت شد.
زندانبان که زودتر از موقع مقرر برای جمع آوری ماترک زندانی متوفی،آمده بود درحالیکه سرفه میکرد در را گشود اما زمانی که در فاصله مناسب قرار گرفت،بووار با میله ضربهای سهمگین بر سرش کوبید که خائن بیهیچ فریادی روی زمین افتاد؛میله آهنی،سر او را متلاشی کرده بود."