خلاصه ماشینی:
"اما هیچ چیز نباید مرا از آنهمه حرفهایی که مدتها تمرینشان کرده بودم باز دارد.
منتظر نبودم که صدای انفجار خندهها بلند شود همه ساکت بودند.
با اعتمادبنفس بیشتری فریاد زدم:من تکتک معجزهها را به شما نشان خواهم داد تا باورم کنید.
با هیجان آب دهانم را فرو دادم و گفتم:من،من،من میبینم!چشمهای من میبینند باور میکنید؟مگر نه؟اگر باور نمیکنید به شما ثابت میکنم.
به یکی از حاضران اشاره کردم که موهای شما مجعد و به آن دیگری...
فرتنانه ادامه دادم:من میبینم!و معجزه دیدن من بسیار بزرگتر از دستهای مسح است.
همانطور که میرقصید فریاد کشیدم:من زندهام پیش از آنکه مسیح مرا دوباره زنده کند.
ناگهان معجزه جدیدی به ذهنم رسید و با شادمانی گفتم:دوستان خوب من بدانید در میان سکوت بیانتهای شما فریاد من معجزهای است.
ناگهان صدای کوبیدن چند ضربه به در،مرا از هیجان بروز معجزاتم بیرون کشید و گفت:شناسائیاش کردید خانوم؟سری با تأسف تکان دادم که نه نه اینجا نیست."