خلاصه ماشینی:
"معمولا یک فرد آگاه پس از رویارویی با تئوریهای یاد شده سؤالات بسیاری را مد نظر قرار میدهد: هدف اصلی طراحان تئوری چیست؟طرح مسائل یاد شده چه تأثیری در سطوح مختلف جامعه و انجمنهای ادبی دارد؟آیا جریان به راه افتاده استعماری است یا بدون قصد و فرض سیاسی طرح شده است؟آیا دلایل مطرح شده قابل پذیرش است یا طراحان به سفسطه روی آوردهاند؟ از سویی دیگر،بعضی از مخاطبان بدون مطالعه دقیق، هر تئوری جدید و تازهای را نمیپذیرند.
آنها میگویند:«ما تا چه میزان میتوانیم درباره برداشتهای خود از استنباطات فردی نویسنده مطمئن باشیم؟» پساساختارگرایان به این مسئله معترفاند که درهرحال یک اثر را مطالعه میکنند و مواردی را که مد نظر نویسنده است میخوانند.
در این ارتباط آنان«هاملت»شکسپیر را مثال میزنند و میگویند اگر واقعا مشخص بود شکسپیر در این اثر چه مطلبی را میخواهد مطرح سازد پس چرا تا این میزان نقد و تحلیل ضد و نقیض درباره آن نوشته شده است؟ پیروان مکتب«مرگ نویسنده»،به صراحت ادعا میکنند که نویسنده ناعادلانه متن را از آن خود میداند و آن را به تصرف خود درآورده است.
آیا وقتی«ساموئل بکت»به صراحت میگوید که«چه اهمیتی دارد که چه کسی مطلب را مطرح ساخته است؟»تحت تأثیر مستقیم تبلیغات استعماری بوده است یا صرفا قصد داشته طرحی نو در اندازد و بدین ترتیب به شهرت مد نظر خود دست یابد؟آیا زمانی که احمد شاملو در آمریکا به اظهار نظر درباره شاهنامه فردوسی پرداخت و برداشتهای شخصی و غیر علمی خود را مطرح ساخت،برای دلخوش کردن استعمارگران دست به قلم برد تا در این رهگذر جایزه نوبل ادبی را از آن خود سازد یا اینکه براساس یک سلسله رویدادهای ذهنی بدین تجربه رسیده بود؟ تمامی سؤالات از این دست،قابل بررسی است."