خلاصه ماشینی:
"هربار که بازوانش را بلند میکرد با حرکتی حاکی از قدرتی تمکین یافته-حرکتی که به واسطه کار با سندان،عادتش شده بود-«دوشیزه»را بالا میبرد،دوشیزه،نام پتک دوازده کیلوییاش بود،دخترکی هراسانگیز که میتوانست به تنهایی از ورنون1تا روان2را به رقص درآورد.
طنین نفس زدن پهلوهایش را میشنیدم که هنوز در تلاطم و جنبش بود و از میان غرش دستگاه دمیدن که پسر به آهستگی بیرون میکشید،به گوش میرسید.
هنگامی که کار گاو آهن به اتمام میرسید،مقابلش روی زانو مینشستم و ناتوان از بازشناسی طرح ابتدایی شب گذشته، قطعات را وارسی میکردم و در رویا به نظرم میآمد که دستهایی پر از زور خداداد آنها را گرفته و بدون یاری آتش به آنها هیئت داده بود.
اغلب در دوردست قطعهای زمین را نشانم میداد که از پشت کتش کوچکتر به چشم میآمد و برایم نقل میکرد که در فلان سال برای آن زمین چهار گوش یونجه یا چاودار گاو آهنی ساخته بود."