خلاصه ماشینی:
"» نکته دیگری که با خواندن این رمان،خارخار فکری آن در ذهنم پدیدار شد،این است که قهرمان یا شخص اول داستان،از یک شخصی که«تا ته کوچه شک رفته بود»،به یک سالک راه معرفت بدل میشود که پلهپله،خود را به«مرز هجوم حقیقت»نزدیک میکند و به فربهشدگی روحی میرسد و شخصیت درونی و جان نهان او گسترش مییابد؛و از دیدگاه روانشناسی«یونگ»،درون او گسترش مییابد و به تعالی میرسد.
راننده تاکسی ممکن است از نظر سطح دانش به پای دکتر پارسا و یونس و مهرداد و علیرضا و سایه و مهتاب-که همه دانشآموختگان دانشگاهیاند-نرسد،و در کسب دانش مدرسی و ظاهری راهی نپیموده باشد،اما در پهنه بینشمندی،بیگمان دیده باطنی راز آشناتر و بیناتر از همه دارد.
ازاینروست که پرتو روشنایی را در همه چیز میتواند بچشد و وزن همه چیز را درک کند و با پستترین راننده تاکسی ممکن است از نظر سطح دانش به پای دکتر پارسا و یونس و مهرداد و علیرضا و سایه و مهتاب-که در همه دانشآموختگان دانشگاهیاند- نرسد،و در کسب دانش مدرسی و ظاهری راهی نپیموده باشد،اما در پهنه بینشمندی،بیگمان دیده باطنی راز آشناتر و بیناتر از همه دارد.
این مسافر جاده معرفت،خردکخردک،بر اثر حرفهای آگاهیبخش علیرضا و هشدارهای سایه و تدبر در پدیدههای بیرونی،روزنه وجودی خویش را به سوی پرتو حقایق آسمانی پیدا میکند؟،و با توسل و توصل به دنیای پاک و بیروی و ریای کودکانی که ماه را میبویند-که همان سالکان و رهروان راه عشق و معرفت حقاند-او نیز پس از پیمودن وادیها،پلهپله خود را به ملاقات انوار خدا نزدیک میکند."