خلاصه ماشینی:
"او چندی در برلین با تقی زاده و دیگر نویسندگان روزنامه کاوه همکاری کرد و در همین روزنامه بود که نخستین داستان معروف خود را با عنوان فارسی شکر است،در سال 1300 خورشیدی منتشر ساخت.
روایت این نویسنده و منتقد ادبی را که بیش از پنجاه عنوان کتاب را در کارنامه خود دارد، از زندگی خودش،در هفتاد و پنجمین زادروز وی میخوانید: «من در شیراز متولد شدم،پدرم حرفه معلمی داشت؛و از همان زمان که کارش را به عنوان رئیس اداره فرهنگ در فیروز آباد-که قبلا شهرک کوچکی بود-شروع کرده بود،از شیراز به فیروزآباد مهاجرت کردیم.
و آنجا بود که وارد دانشسرای مقدماتی شدم و دوره دو ساله را طی کردم و به مدت یک سال در قصر الدشت-که آن زمان جزو حومه شیراز محسوب میشد،به عنوان دبیر دبیرستان به تدریس پرداختم.
بعد از گذراندن دوره سه ساله دانشسرای عالی،بار دیگر وارد خدمات آموزشی شدم و مدت زیادی را در دبیرستانها و مدارس عالی و دانشسرای شیراز و تهران،ادبیات و جامعه شناسی هنر و نقد ادبی تدریس میکردم.
او در یکی از سالها به دلیل شیوع بیماری و یا در شیراز در شرایطی که این شهر را به مقصد اصفهان ترک میگفت،به رحمت ایزدی پیوست، از ایشان چند فرزند باقی ماند که مادر بزرگم با زحمات زیاد آنها را بزرگ کرد و ما با آنها زندگی میکردیم.
یادم میآید،کلاس پنجم ابتدایی بودم که انشایی نوشتم و معلم اصفهانی ما که دانش آموخته دانشسرا بود بعد از اینکه یک بیست به من داد،یک پس گردنی به عنوان نوازش به من زد و گفت:«اگر همین طور کارت را ادامه بدهی،حتما نویسنده میشوی."