خلاصه ماشینی:
"براین اساس و با حضور نقد هنری در فضایی که هر قرائتی اعتبار مییابد،راه برای قرائتهای بیشمار از یک اهر هنری هموار میگردد؛ قرائتهایی در قالب تفسیر و تحلیل و البته بیارتباط با قبل و بعد از روند خلق اثر هنری؛زیرا مدرنیته براین مسئله پای میفشرد که طرح مسئلهی اصول،قوانین، قاعدهها و یا صورتهای پذیرفته شده در هنر به عنوان شاخص،راهنما و ملاک نمیتواند برای هنرمند قید ایجاد کند،بلکه هنرمند همواره و هر لحظه در میان طیف گستردهای از انتخابها قرار دارد و بدین وسیله میتواند محدودیتهای فرهنگی و ضوابط را به نفع خود مصادره و یا تبدیل کند.
به همین دلیل بود که نظریههای تولستوی و کلایوبل به سرعت رنگ باخت و در ابتدای قرن بیستم نیز به محض ارائهی نظریهی معروف راجر فرای که در آن هنر به فرمهای مهم، بامعنا،خلاصه میشد،نظریهپردازان دیگری همچون جیمز کارنی در 1975، کاترین لرد در 1977،رابرت ماتیوز در 1979 و توماس لدی در 1987 این نظریه را به عنوان عامل مخرب مدرنیسم بهطور کلی رد کردند.
به این ترتیب،وقتی جان کیج به چهار دقیقه و بیست و سه ثانیه سکوت خود اثر هنری اطلاق کرد و یا وقتی هنرمند دیگری تمام ویترینهای مغازههای کفشفروشی لندن را اثر هنری خود نامید،کاری اصل و منحصر به فرد ارائه کردند که با تعاریف دوبوفه یک اثر هنری به شمار میرفت!2 طی قرن بیستم،سه مسئلهی مهم باعث شد که کلود،مونه،ماهی فرانسوی،ح 1870،رنگ روغن (به تصویر صفحه مراجعه شود) فیلسوفان و هنرشناسان بکوشند تا براساس و با استفاده از جمعبندی تعریفهای گذشته از هنر،تعریف جدید و جامعی از آن،که کمتر آسیبپذیر باشد،ارائه کنند."