خلاصه ماشینی:
"پیکر او را در یکی از پردههای نقاشیاش پیچیدند و بر فراز شانههای مردم،در کوچه،پسکوچههای«طواف» با طنین(لااله الا الله»و«یا حسین مظلوم»تشییع کردند،درحالیکه صدای ضجههای تنها یادگار او«حسین»مرا در خود فرو برده بود...
اسم تو را هم حسین گذاشتم، چون یک آرزو داشتم، دلم میخواست تو هم در طواف عشق فرزاد قائمی نقاش-دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات (به تصویر صفحه مراجعه شود) مثل«حسین»باشی،آری میخواست من مثل حسین باشم...
«حسین»را دیدم که سنگر گرفته و یکتنه،جلو سربازان دشمن را گرفته بود و همچنان با آتشباری گلولهها،در مقابل آنها مقاومت میکرد...
پردههای نقاشی غلامحسین و پیکرنگارهای او را در دشت نینوا دیدم و حضرت سید الشهدا(ع)را که یکتنه در میان لشکر خصم میجنگید و صدای ضربات شمشیرها و نیزهها و سرخی خون را...
پیکر غلامحسین نقاش را به یاد آوردم که در خاک میشد و صدای لرزان حسین را میشنیدم که میگفت:«بابا قبل از رفتن،وصیت کرد..."