خلاصه ماشینی:
"اما من برای پروانه اسکندری(فروهر)این بانوی سرافراز سرودهام: شکوهات را بر مزار پیر خلق خسته خواندی برگرفتی خاکم از خاک و به افلاکم رساندی آنچه گفتی-شرم هستی بود،بیداد ریا را ای حضور در کفن پیچیده،با تلخی-نماندی تلخی تنهایی و بیگانه از نامردی را بر لب لبتشنهی اندیشه ناکامان چشاندی بر مزار زندهی بیدار-مرد عشق و پاکی دامن از گرد و غبار نامرادیها تکاندی خونبهای در کفن پیچیدگانی خسته جان را در فراز آن سخن دل تاب بیباکانه خواندی از لب آواز سرخ نای خنجر آشنایت خواب را از چشم خشم محتسب شبها رماندی بود آزادی قفس گیر ستم با پای مردی این کبوتر را به اوج آبی هستی پراندی با سیهپوشان در خود مرده گفتی راز بودن بر تن تندیس ماندن جامهی غم را دراندی بر لب خاموش نیمی از«من»زنجیری غم داغ فریاد«خدا من»را به بیباکی نشاندی تیغ بیتاب ستم از ترس پهلو میگشاید خنجر بیداد را با شکوه سوی خود دواندی زنده مردن را،سیاووشانه-اینجا بار دیگر خون پاک رگ به خاک از خنجر دشمن چکاندی داغ زخم خنجر بیگانه روی سینه گل کرد بافراز مرگ سرخات خونم از چشمان فشاندی تا به خط سرخ-تاریخزمان را بازگویی در هوای مهربانی تن به خاک و خون کشاندی این کویر پاشکن را دیده بودی تا رهایی دردها در سینه کشتی،داد دل از غم ستاندی یک توضیح رجالی و یک شعر فاطمه عربشاهی سبزواری-تهران در صفحهی آخر مجله در شمارهی 26(آخر اسفند 1385)عکسی قدیمی و دسته جمعی از یکصد و ده سال پیش از امین الشریعه و چند تن از معاریف خراسان چاپ کرده بودید که در معرفی آقای محترمی که در کنار امین الشریعه نشسته است،نوشته بودید:«آقازاده سبزواری که پدرش (حاج میزا حسین مجتهد سبزواری)شاگرد میرزای بزرگ شیرازی (صاحب فتوای تنباکو)بوده و برادرش چند دوره نمایندهی سبزوار در مجلس شورای ملی بوده است»."