چکیده:
ننوشتن به اندازه نوشتن، هنر است؛ با این تفاوت که دومی هنر
آشکار است و اولی هنر پنهان. آنکه میداند چه ننویسد و چرا ننویسد، به
اندازه آنکه میداند چه بنویسد و چرا بنویسد، هنرمند است. مقاله حاضر بر
آن است که نشان دهد گاه ننوشتن و قلم را از چرخیدن بر روی کاغذ
بازداشتن، چه اندازه سودمند و فایدهرسان است. تمامیت مقاله در پی آن
است که موءلفان را هشدار دهد و مواقع خطر و خطا را بنمایاند.
در مقاطعی از مقاله درباره آفات نویسندگی سخن میرود؛ آفات و
آسیبهایی که ناشی از نابلدی نویسندگان تازهکار و خاماندیش است. در این
میان بیش از همه به سرقت و تقلید و کلیشهگویی میپردازد.
خلاصه ماشینی:
"در این مقاله، در دو پاره، از این موضوع سخن میرود و چکیده سخن اینکه هر نویسندهای، به مصداق «گل بود به سبزه نیز آراسته شد»، ضمن نوشتن، باید بداند از چه نباید نوشتن.
اگر در یک موضوع هزار مقاله وجود داشته باشد و از نویسنده سفارشی خواسته شود یک مقاله دیگر در باره آن بنویسد، مینویسد.
همین که کتابش را ورق زدم، گفتم که این موضوع یک طرف دیگر هم دارد و آن، حقوق مردم بر حاکمان است.
البته گاه نویسندهای به سفارش کسی مینویسد و آن موضوع، برای خودش نیز مهم است و دغدغه آن را دارد.
اما مصیبت اینجا است که این انسانهای جانشینناپذیر، با تقلید از دیگری، خود را جانشین دیگری میکنند؛ آن هم جانشینی فرومرتبه.
مقصود از آنچه گذشت، این است که هر نویسندهای باید با پرورش اختصاصاتش و ننوشتن از آنچه نوشتهاند و نوشتن از آنچه ننوشتهاند، از خود نویسندهای جانشینناپذیر بسازد.
به گفته مولوی: هر دو گر یک نام دارد در سخن لیک فرق است این حسن تا آن حسن نویسندگان تکراری بد و بدتر نیز دارند.
به اینها باید گفته امیر خسرو دهلوی را گفت: گویی دم اوست مرده را زیست آن زان وی است، زان تو چیست؟ حکایتنویس و راوی سخن این و آن، به آن میماند که بگوید این منم که سعدی گلستان نوشت و عیسی با دمش مردگان را زنده کرد.
ویلسون میزنر، که دانسته نشد کیست، سخنی دارد که نقد حال ما است: دزدیدن از یک نویسنده سرقت ادبی است، اما اگر از چند نویسنده بدزدید، اسمش میشود تحقیق."