خلاصه ماشینی:
"مو بور با ناراحتی تکانی خورد و گفت: آدم پوچی هستی واسیلی ایوانوویچ و با نیشخند ادامه داد: آدمی بسیار تو خالی!تو چطور توانستی قمار بازی کنی در حالی که میدانستی آن پولها مال تو نیست و به دیگری تعلق دارند؟آدم پوچ و متظاهری نیستی؟قطعا همینطور است که میگویم،حرفم را قطع نکن،بگذار تا همه چیز را رو در رو بگویم.
شماها را دوست دارند و حاضر به هر فداکاری برایتان هستند،ولی برای من که تمام عمر صادقانه و شرافتمندانه کار کردهام،دریغ از یک لحظه خوشبختی!یادت میاید زمانی که هنوز با تو آشنا نشده بودم،من نامزد همسرت الگا آلکسیوونا بودم!تصور میکردم خوشبختم...
نیم ساعت بعد در حالی که واسیلی ایوانوویچ از پلههای بلند خانهاش بالا میرفت،با خود فکر کرد: حالا دردسر شروع خواهد شد،زنم مثل همیشه موعظه میکند،به درک!میگویم که پول را گم کردهام.
ولی بخت با او یاری کرد، جلوی در ورودی با زن مو مشکی قدبلندی که با پوستینی خود را پوشانده بود روبرو شد."