خلاصه ماشینی:
"البته مناسبتی میان بازگشتن به میهن و طبع و انتشار جلد دوم کتاب پوپر نیست اما از قراین چنین برمیآید که ایشان تصور کردهاند نشر این قبیل کتب منشاء آثار سیاسی بزرگ و موجب«نهضت عقلی»و غنای ادب نظام مردم سالاری(دموکراسی)میشود.
البته او با تاریخانگاری هگل و مخصوصا با امیدواری به پیروزی و نجات مستضعفان مخالف است اما با اظهار این مطلب که انسانیت انسان موقوف به زندگی او در جامعه باز و بریدن نسبت به مبدأ و معاد و همه چیز و همه جاست و سیر تاریخ باید سیر به سوی لیبرالیسم فعلی غرب باشد، صورت مبتذل تاریخانگاری را در مقابل صورت قوی آن گذاشته و فاسد را با افسد رفع کرده است.
او از بازماندگان طایفه عندیه است که پیشوای ایشان پروتاگوراس است و در کتاب جامعه باز هم تعلق و ارادت خود را به او به انحاء مختلف اظهار میدارد و بر طبق این سفسطه بشر میزان و مقیاس همه چیز است اما بعد از افلاطون و ارسطو، سفسطه، مترادف با مغالطه به کار رفته و بر صورت قیاس برهانی فاسد اطلاق شده است.
افلاطون با اینکه پوپر خود در مقدمه اذعان کرده است که کتاب او علمی و تحقیقی نیست، جلد اول کتاب او فاضلانه است اما در جلد دوم بخصوص در قسمتی که اختصاص به ارسطو و فیخته و هگل دارد، پوپر اسب وقاحت در میدان فصاحت دوانیده و بر فلسفه تاخته است و اما وقتی به مارکس میرسد، لحن او تغییر میکند؛زیرا اگر افلاطون و هگل را بانیان و معلمان جامعه بسته میداند، (گویی تا زمان هگل تمام جامعهها جامعه باز بوده و افلاطون و هگل جامعهها را بستهاند)."