خلاصه ماشینی:
"منتظر باش چون عشق من با بهار دیگر به سوی تو باز خواهد گشت.
مگر ممکن است با هیچ زبانی شرح داد که در آن هنگام که با چشمان سحرانگیز و رویاگونهات بر من مینگری چه نشاط و سروری روحم را تسخیر میکند؟زیبای من!چگونه نمیبینی که سراپای من از عشقم نسبت به تو حکایت دارد؟همهء ذرات وجود من با تو حدیث عشق میگویند؛بجز زبانم که خاموش است،؟؟؟دلم از دیرباز دریافته است که با وجود چنین عشقی که من به تو دارم،تنها گفتن «دوستت دارم»مانند آن است که هیچ چیز نگفته باشی.
کنت ویتوریو آلفیری ای عشق!من تو را تا دیرباز نمیشناختم،اما میدانم که از ابتدا برای اشک و غم آفریده شده بودم.
راستی چهسان شد که عشق نخستین تمامی این عشقها را دون کرد و از دل من بیرون برد؟ چگونه شد که اسیر اندیشه و رویایی پایانناپذیر، همه چیز را رها کرد تا شادی غم را احساس کنم."