خلاصه ماشینی:
"در این شش ماه زندگی مشترک،به اندازهء ذرهای از جیم بدی ندیده بود.
تنها یک دلار و هشتاد و هفت سنت داشت و فردا کریسمس بود.
مادام درحالیکه خرمن موی دلا را با دست کارکشتهء خود بررسی میکرد،با صدایی بلند و رسا بهگونهای که گویا قیمت آخر را میگویند گفت:«بیست دلار خواهم داد.
بدون شک برای جیم ساخته شده بود.
طرح ساده و نجیبی داشت و از همه مهمتر این بود که گویی بهصورت اختصاصی برای ساعت جیم ساخته شده بود.
با این همه،دلا میدانست (به تصویرصفحه مراجعه شود) که جیم هرگز دیر نمیکند!«دلا»زنجیر ساعت را در مشت گرفت.
» هدیهء جیم را جلویش گرفت و گفت:«ببین،قشنگ نیست؟!برای خریدنش تمام شهر را زیر پا گذاشتم تا بالاخره پیدایش کردم.
زود باش ساعتت را بده،میخواهم ببینم چقدر به ساعتت میآید!» جیم بیاختیار بر روی صندلی نشست و سرش را روی دستهایش تکیه داد و درحالیکه لبخند زیر لب داشت،گفت: «بیا هدیههایمان را کنار هم بگذاریم."