خلاصه ماشینی:
"او به زحمت و رنج،خویش را به دربار محمود رساند،از آن بیداد که بر وی رفته بود تظلم کرد و گفت:یا مال من از دزدان بستان یا تاوان بده.
گفت:حال تو چیست؟ گفت:مرا گفتند:چه آوردهای؟ گفتم:آه!همه عمر مرا به این در حوالت میکردند که خدای تعالی دهاد اکنون میگویند که چه آوردهای؟» «نفحات الانس» در نابسته مردی فاسق خواست که با زنی پارسا مکابره کند به حرام.
آنگاه رفت و درجی زرینه و جواهر نزد بو سعد آورد و بو سعد آن را سه شبانهروز نگه داشت که مگر پیرزن پشیمان شود و آن را باز خواهد.
گفتم:آن جفت النگو که یادگار مادر من است کجاست؟ حوریان گفتند:آن را تو بدین جا نفرستادهای.
روزی زنی را به واسطه ستمی که بر او رسیده بود به درگاه او احتیاج افتاده، نزد او برفت و هرچه داد میزد اعتنایی ندید و آن تندی و حدتی که حکام را لازم است، درباره آن عامل مشاهده ننمود.
کی بسته است،تا باز گشاید؟» صالح گفت:«عجبا!مردی جاهل،و زنی ضعیفه دانا."