خلاصه ماشینی:
"بنابر روایات قدیم هند اینطور استناد میشود که حکیم ویاسا در محضر برهمای فناناپذیر بحال مراقبه حضور داشت و از او درخواست کرد که در ایجاد این اثر عظیم به او کمک کند.
سپس حکیم ویاسا برای پسر دانشمند و مریدان خود داستان را بیان کرد و بدین ترتیب این داستان سینهبهسینه به نسلهای بعد سپرده شد.
هستهء حماسی این داستان بدین قرار است:تخت و تاج«کوروها»که مقر حکومت آن شهر«هستیناپور Hastinapura بود به دهریتاراشترا رسید و چون دهرتیاراشترا نابینا بود ناگزیر برادر کوچک او«تاندو»زمام شهریاری را بدست گرفت.
چون هشتیرا بسن بلوغ رسید و خواست که عنان سلطنت را با فرمان عمویش بدست بگیرد فرزندان وریتاراشترا به او رشک بردند و قصد هلاک او کردند و حیلهها نمودند و دسیسهها چیدند پنج برادر«پاندو»که از این شوروشر تن به سلامت برده بودند بر آن شدند که این سرزمین شوم را ترک گویند."