خلاصه ماشینی:
"جوشکون ارتپینار ترجمهء اسماعیل حاکمی شعر معاصر ترک درد تنهائی بر قلههای کوه همراه با شفق وقتی که نخستین بار روشنائی روز پدیدار میشود، از اندیشههائی که در سر داریم ستارگان،پیرپرزنان به دوردستها میگریزند.
دیگر فرق نمیکند که آسمان گرفته یا صاف باشد، در درون ما چیزی است که پیدرپی از آن خون میچکد،و درد میکند...
اگر زندگی کردن را وظیفهء خود بدانیم در حالت دوست داشتن،زندگی چه زیباست.
اگر هر نگاه،خار(گزندهای)هم باشد، و دوست هم مانند دشمن با ما رفتار کند، از شدت تلخیها به خود پیچیدن و در آن حال لبخند زدن چه زیباست.
اگر صاحبدل دانا، راز هر دانش را نیز بداند توانائی پی بردن به نادانی خود چه زیباست!
پس از خدا میخواهم که پسر عزیزم را در بهشت برین و در پناه خود جای دهد و ما را توفیق صبر و رضا ارزانی فرماید آمین و اما بعد..."