خلاصه ماشینی:
"از آنجائیکه چرخ و فلک با هیچکس عهدش، را بسر نیاورده و در بین این همه آدم که گول او را خورده و رفتهاید فقط حافظ است که او را خوب شناخته که میگوید: "نوبهار است در آن گوش که خوشدل باشی که بسا گل بدمد باز و تو در گل باشی" قبل از اتمام ساختمان ویلای ییلاقی دوست من برحمت ایزدی پیوست و تابستان سال بعد از فوت او-بدعوت فرزندش که داماد خود من است(آقای دکتر کرامتی)چند شب در همان ویلا گذراندیم-ایامی که در آنجا گذشت من دقیقهای از خیال دوست فقیدم فارغ نبودم و بر بیاعتباری دنیا میاندیشیدم حاصل اندیشههای مزبور مخصوصا در یک شب مهتابی که خواب از سرم افتاده بود قطعه شعریست که چون خوانندگان وحید همه اهل ذوقند برای درج تقدیم میدارم که ضمنا ذکر خیری هم از دوست فقید بعمل آمده باشد."