خلاصه ماشینی:
"اما آیا نمیشود با همان قوت گفت (همچنانکه شما چند سال پیش در میتولوژی سفید مطرح کردید)که بدون تهماندهای از«مفهوم استعاره»نمیتوان سر کرد؛که اگر-مطابق بحث نیچه-تمام مفاهیم واقعا به استعارهها باز میگردند،باز هم فقط مفاهیم استعاره را در اختیار داریم،یعنی اندیشههایی که از زمان ارسطو تا امروز همواره موضوع بحث عقل فلسفی بودهاند؟من این بحث را نمونهای دیگر از پافشاری سرسختانهء شما تلقی میکنم مبنی بر اینکه با«دکنستوکسیون»نباید به عنوان نوعی گسستن از «متافیزیک غربی»روبرو شد،نباید آن را جهشی به خارج از سنت شفاهی فرض کرد با این تصور که بر زینی دیگر که با سرزمین قبلی تفاوت بنیادین دارد فورد خواهیم آمد.
شما در آنجا این نکته را روشن میکنید که نمیتوان بسادگی سنت منور الفکری را رها کرد و اینکه هرنقدی باید(به اصطلاح)از درون نشئت بگیرد و از مفاهیم و مقولات نقد منور الفکری در همان حال که دعاوی آنها را در نسبت با حقیقت غایی مورد پرسش قرار میدهد.
و پرسش از اینگونه مفورضات هیدگر برای من جالب بود؛این سؤال برایم مطرح بود که نحوی معماری که صرفا به ارزشهای سکونت،اقامت،پناه دادن به حضور خدایان و افراد بشر وابسته نیست،چه معنایی دارد؟آیا اینگونه معماری امکانپذیر است؟آیا در این صورت،باز هم نحوی معماری خواهد بود؟فکر میکنم کسانی مثل آیزنمن و شومی-که خود را معمران دکنستروکتیویست مینامند-به من نشان دادهاند که چنین چیزی براسیت ممکن است؛نه به عنوان یک«واقعیت» یا امری صرفا برهانی،چراکه شما یقینا همواره میتوانید معماری آنها را در کار فراهم آوردن محل سکونت،پناهگاه و مانند آن مشاهد کنید؛بلکه پرسشی که اکنون موردنظر من است فقط به چیزی که آنها میسازند مربوط نمیشود،بلکه با نحوه تفسیر ما از آنچه میسازند ارتباط دارد."