خلاصه ماشینی:
"هرچند فلسفه در مسیر خود بیآنکه ذات یونانیاش از جمله غفلت از عدم،مرگ را رها کند،در «تقدیر شرقی اسلام»ذوب شد،اما نهایت آنکه پس از انتقاد شدید امام محمد غزالی از تفکر فلسفی یونانی و قبول منطق آن به نحوی پیروزی با شریعت بود،درحالیکه دیگر عالم نظری اصیل در جهان اسلام رو به خاموشی میرفت و در حوزهء عمل نیز استعمار غرب پس از پایان تقدیر شرقی تاریخ مسیحی خود،تقدیر غربی جدید را فرا روی افق نظر و عمل مسلمانان شرق قرار میداد.
آنها کمتر به این نکته که غرب براساس اسلام تکوین یافته،پرداختند،چنانچه اصحاب دیندار انقلاب مشروطه به نحوی ساده انگارانه به این مسئله نظر داشتند،اما کموبیش پذیرفتند که تفکر غربی فارغ از برخی ابتذالات اخلاقی و استعمار و استثمار سیاسی با تفکر اسلامی اشتراک دارد و امری جهانی است،در حقیقت آن انحرافات غربیان به«علم»غربیان برنمیگردد،بلکه به زیادهخواهی و امثال آن برمیگردد،و از همه مهمتر نظریه ترقی و تقدم منور الفکری قرن هجدهم مشهور زمانه شد به نحوی که در تفاسیر قرآن نیز نفوذ کرده است.
این تلفی که به«غربزدگی از نوع چهارم»منجر میشود، مذهب التقاطی میان دین اسلام و علم غربی است که در نهایت به بنبست برخواهد خورد،و چه بسا که مانند مشروطه،اینان کاری کنند که روشنفکران به تنهایی نمیتوانستند کرد،یعنی علمای متجدد«مدرنیته و نظام تکنیک»را به مثابه علم و فن و صنعت مشترک جهانی،بومی و محلی کنند و در نهادهای دینی سستی و فتور وارد نمایند و سپس قدرت سیاسی جامعه را به روشنفکران منتقل کنند،یا خود تبدیل به کشیشهایی از نوع ارنست مندل و تیلهارد دوشاردن شوند که«حوالت تاریخی و تقدیر غربی»را در جهان اسلام متحقق کردهاند،اما این باتوجه به همان مانع درونی و فطری که قبلا به آن اشاره رفت به نحوی ساده ممکن نیست،و چه بسا در نهایت به بنبست برخورد."