خلاصه ماشینی:
"به فرمان من:لبها به اندازه عرض شانه باز:برای جوانیهای مسلول پدرم مؤدب شعرهای زیادی دارد.
بلند شادمانه بگویید «زنده باد،باد!» جاری،رود روزگار که مستم کرده به یک دو جرعهء روزی تا برقصم این جا وسط کوچههخای بد نام تاریخ تکلم و چه حالی دارند حالا کلمههای پتیاره با مردانگی طبعم عرق بریزید تا نگریختهام تا بتوانید با ورقهای بودنم سرودنم.
بازی کنید عرق بریزید وگرنه میگویم،میآشویم به هم میریزم همهء دستورهای زبان را فریاد میزنم دستور میدهم!
من از جنس کلمههای لوکس و دکلمههای لوس نیستم همجنس جنسیت این پسرکها نیستم که دارند با زبان بازی میکنند که گره قافیههای یکدستشان با یک بست باز میشود من اگر هوایی نباشم از پلهای هوایی حرف میزنم اگر به حال خودم باشم حالم به هم میخورد از شما بالا میآورم همه آدمهای پایین شهر را روی میز تمیز ادبیات خسته نباشید!"