خلاصه ماشینی:
"کمی که مینشینیم،آقا بلند میشود و شروع میکند،چه صدای قشنگی دارد آقا؟چه غمی توی صدایش هست؟چه حزنی دارد صدایش: «پرچم،پرچم،پرچم خونین قرآن در دست مجاهد مردان تا خون مظلومان به جوش است آوای عاشورا به گوش است هرکس که عدالتخواه است از عدل حسین آگاه است این منطق ثار الله است باید باهم یاری نمائیم از دین طرفداری نماییم فتح اسلام در جهاد است فتح اسلام در جهاد است کوچه پسکوچههای انقلاب «از تکیه بیرون آمدم و آمدم سر گلابدره،ماشین را پارک کردم.
حالا اینجا کپهکپه بچهها جمع شده بودند همه حرف از خمینی و دولت و ازهاری و شاه و آمریکا و کارتر میزدند.
حالا ازهاری هم حتم سر راه به پادگانها رفته و دیده سربازها و افسرها و زن افسرها حتی زن روز میخوانند و به خصوص این روزها که از شب پانزده آبان که ریختند و دفتر روزنامهها را اشغال کردند و همه اعتصاب کردند و فقط مجلهء فردوسی منتشر میشو افسرها،مقالههای مهدی بهار تودهای سابق و نویسندهء«میراثخوار استعمار»را میخوانند،حتم دلش را خوش کرده که همه اهل مطالعه هستند.
دیگر نمیداند آنهایی که اهل مطالعه کتاب هسند،حتی به کتاب«میراثخوار استعمار»بهار هم شک کردهاند چه برسد به این جزوهء یک سال پیشش که علیه هویدا و با کمک خود هویدا زیرزمینی پخش کرد و شد عضو فعال و تندوتیز کانون نویسندگان و شعار داد و نامه نوشت و حالا همان نوشتهها را اینجا چاپ میکند و به خورد مردم میدهد.
دورم جمع شدند،همه چشمشان به اسلحه[توی دستم]بود نمیدانم چه شد که ضامن را زدم و خشاب را برداشتم و اسلحه را دادم به دست پیمان و گفتم:«بیا بگیر!تازه اول بسم الله است."