خلاصه ماشینی:
"با گامهایی سریع به آقای پریشانفکر عصیانگر نزدیک شد و مثل یک دوست چند ساله به او گفت: «این موضوع معمولی است.
» آقای پریشانفکر عصیانگر گفت:«چه چیزهایی میفروشید؟» شاگرد پاسخ داد:«همهچیز برای فروش داریم:شاهنشاهان...
» شاگرد فروشگاه متوجه شد یکی از مشتریان به او اشاره میکند و از (به تصویر صفحه مراجعه شود) (به تصویر صفحه مراجعه شود) وی میخواهد نزد او برود،برای همین به آقای پریشانفکر عصیانگر گفت:«ببخشید!یک دقیقه به من مهلت بده.
بعد با چهرههای برافروخته پیش آقای پریشانفکر آمد و به او گفت:«یک فرصت استثنایی برایت پیش آمده،این میلیونر با اولین نگاه از تو خوشش آمده و دلش میخواهد تو را بخرد هرچه بگویی قبول است.
آقای پریشانفکر پرسید: «چند سال باید مال او باشم؟» شاگر پاسخ داد:و این موضوعی است که قبل از اتمام معامله باید دربارهاش به توافق برسید.
وقتی مرد پولدار پول آقای پریشانفکر عصیانگر را پرداخت و فروشگاه را ترک کرد."