خلاصه ماشینی:
"»7با این حال،بسیاری از شخصیتهای اول نمایشنامههای اندرسون بیشتر قربانی میمانند تا قهرمان؛به عنوان نمونه:مک ردی و کاپرارو در خدایان صاعقه،میو در زمستان؛مار استوارت در ماری اسکاتلندی (Mary of scatland) ،اپار در پیرروزی بدون بال: ولیعهد رودلف در نمایش منظوم شاهان (The Masqus of Kings) ؛ژان دراک در ژان لورنی (Joan of Lorraine) ؛آنابولین در آنای هزار روز (Anne of the Thousand Days) ؛سقراط در پابرهنه در آتن (Barefoot in Athens) ؛ و کریستین پنمارک در بدنطفه یک ویژگی اساسی بعضی از معروفترین قهرمانان اندرسون این است که آنها قربانیان نوعی سوءاستفاده از قدرت هستند.
به اعتقاد من زمستان،علیرغم آنکه«عموما به عنوان شاهکار ماکسول اندرسون شناخته شده است»9،تا حد زیادی ناکام است زیرا این نوع دوگانگی شخصیت واقعا در نمایشنامهای درباره یک رویداد جاری بااهمیت اجتماعی بالا عمل نمیکند،چرا که موضوع ساکو-وانزتی حتی هشت سال بعد از آنکه این دو انارشیست ایتالیایی در روز 23 آگوست سال 1927 برخلاف اعترافات جهانی کشته شدند،بود.
اندرسون در مقالهای با عنوان"کدام ماکسول؟" خاطرنشان میکند:«چرا امروز اندرسون شناختهشدهتر نیست، بیشتر خوانده نمیشود،بیشتر مورد مطالعه قرار نمیگیرد و بیشتر به صحنه برده نمیشود؟با توجه به شهرت او،تحسین منتقدان از او و موفقیت عمومیاش در بین مخاطبان تئاتر طی دورهای سیساله،به نظر میرسد این حیرتآور است.
29 آنارشیست-یا به قول وینسنت وال"آخرین آنارشیست"30-بودن او در روزگاری که به نظر میرسید دولت بزرگ تنها راهحل گرفتاریهای ملت است اندرسون را در دهی 1930 در مقابل افراد صاحبنظر در تئاتر قرار داد و این امر به شهرت اندرسون در سالهای عبد تأثیر تعیینکنندهای داشت."