خلاصه ماشینی:
"اما چه میشد اگر در این آبها آرام نمیگرفت و در میان خروش دیپ ریور-که در آن ناخودآگاه لینچ بر روی«سرزمین رویا»باز میشود-گرفتار میشد،جایی که هیچ مردی برای حمایت از او پیدا نمیشود،و او به یکی از هزاران بلوند مشابهی تحلیل میرفت که پرتره جذاب خود را به امید ورود به دنیای سینما و ستارهها به همهجا میفرستند؟و یا چه میشد اگر تنها و آسیبپذیر،زنی را بسیار شبیه دوروتی مییافت-زن دیگری،سیاه مو و رازآمیز -که تلاش میکند خود را نجات دهد،و در دام عشق او میافتاد و در عوض خود را گم میکرد؟ ساختار جاده مالهالند اینچنین است.
وقتی بتی وارد آپارتمانی در هالیوود میشود که از عمهء حامی خود اجازه کرده،زن عریان سیاه مویی را مییابد که با سری خمیده میان شانهها[پشت پنجرهء مشبک] ایستاده:«من ریتا هستم»زن این نام را از روی نوشتهء پوستری از ریتا هیورث در فیلم گیدا میگیرد.
آیا فیلم داستان زنی تحقیر شده است که مردی را اجیر میکند که موضوع اشتیاق بیپاسخ ماندهاش(ریتای رویایی)را از بین ببرد؟یا داستان اینکه چهطور یک عشق نافرجام و حقارتی که در راه ترقی در سیستم هالیوود وجود دارد،روح فرد را خرد میکند و او به آدمی تبدیل میکند که برای خود نیز ناشناس است،حتی در رویا؟و حتی اگر بتوانید تشخیص دهید که کدام،داستان فیلم است،این آگاهی در برابر میل وحشتناکی که فیلم دامن میزند پایدار نخواهد بود؛میل به غرق کردن خود در دیگری،یا در رویایی که در آن دیگری باشید-دیگری،مثل یک فیلم،مثل جاده مالهالند."