چکیده:
آنچه در پی میآید بخشی از رساله کارشناسی دکتر غلامحسین شکوهی است که 45 سال پیش در آن به ذکر آثار و نمونه اشعار مولانا محمد بن حسام قهستانی(781-873)پرداخته شده است. این پایان نامه در سال 1335 خورشیدی و تحت نظر مرحوم دکتر ذبیح الله صفا به رشته تحریر در آمده و ثمره تلاش شخصی است که رد پای تمایلات معصوم کودکیاش را در نگارش احوال مولانا محمد بن حسام جسته است. نکته در خور توجه در این رساله این است که دکتر شکوهی آن را با خطی خوش و بسیار زیبا به رشته تحریر در آورده و در کل 256 صفحه آن حتی یک خط خوردگی به چشم نمیخورد. در ذیل به منظور بهرهگیری بیشتر خوانندگان و به بهانه اینکه در این شماره مجله گفتگویی با وی انجام دادهایم، بخشی از این رساله را که تاکنون به دست چاپ هم سپرده نشده است،به همراه مقدمه آن از نظر میگذرانیم.
خلاصه ماشینی:
"خیبر گشا دوشم صدای هاتف غیبی عتاب کرد ز انسان کزان عتاب دلم پر عتاب کرد مدح شهنشهی که فلک با علو قدر رفعت ز خاک درگه او اکتساب کرد شاهی که جبرئیل به آواز«لافتی» صد ره ز شاخ سدره مر او را خطاب کرد شرمنده شد ز بازوی خیبر گشای او آنکو حدیث رستم و افراسیاب کرد ابن حسام را نظر اهتمام تو بر منتهای مقصد او کامیاب کرد شاها روا مدار که دوران منقلب سر گشتهام چو دایره از انقلاب کرد شام غریبان دوشم بچمن وقت سحرگه گذری بود دلتنگتر از شام غریبان سحری بود باغنچه ز دلتنگی خود راز نهانی میگفتم و او خود به غلط پرده دری بود هر ذره که چون سرمه مرا در نظر آمد برخاسته از دیده صاحبنظری بود گر لاله کله داری اطراف چمن داشت انگیخته از فرق سر تا جوری بود هر سرو دلاشوب که در چشم من آمد چون نیک بدیدم ز قد سیمبری بود از طعم لب نوش دهانی اثری داشت هر شاخ دلاویز که او را ثمری بود در هر قدمی دیده عبرت بگشادم دیدم که بزیر قدمم فرق سری بود ای غره بدین مسکن ده روزه فانی بگذار که پیش از تو مقام دگری بود چاهی است جهان بر گذر راه سلامت در چاه نیفتاد کسی کش بصری بود ابنای زمان بین که چه بیغم پسرانند خود یاد ندارند که ما را پدری بود از تیغ حوادث نتوانست حذر کرد جز آنکه ز تسلیم بدستش سپری بود از هر که خبر جستم از این راز نهانی فریاد که او نیز چو من بیخبری بود بیچارگی خویش ز هر کس که شنیدم او خود ز من شیفته بیچارهتری بود بر خوابگه ابن حسام ار بخرامی دانی که شرار دل او را اثری بود گر سوخته یابی کفنش عیب نباشد کان داغ دل سوخته آتش جگری بود قدم در کوی وحدت نه دلا از عالم کثرت سفر کن تا جهان بینی قدم در کوی وحدت نه که خود را در امان بینی ترا چون عشوه دنیا ز عقبی باز میدارد مکان بگذار تا خود را ورای لا مکان بینی چرا تسلیم جان کردن ترا دشوار میآید بده جان را به آسانی که یار دلستان بینی چو روی از گلخن دنیا کنی در گلشن عقبی مقام روضه رضوان بجای خاکدان بینی وجودت مهره گل شد جدا کن مهر از این مهره چو مهر از مهره ببریدی حریف مهربان بینی شوی آنگه بهشتی تو که دنیا را بهشتی تو جنان از غیر خالی کن که جای اندر جنان بینی بساز امروز کار مشکل فردا که صعب آید که مرکب را بروز جنگ بی بر گستوان بینی طریق بت شکستن راه و رسم پهلوانی نیست هوای نفس را بشکن که خود را پهلوان بینی"