خلاصه ماشینی:
"از اینکه تومری توی مغزش جا خوش کرده است و حالش هر روز بدتر میشود.
بعد هم خبر بزرگداشت را میدهند و میآیند تا تالار اندیشه، روز بیست و یکم اسفند ماه را میگوید.
نادر ابراهیمی حتما دلتنگ نیست از اینکه میداند حجمی که توی سرش ریشه دوانده است کوچکتر نشده است و بیتغییر است.
لابد وقتی پشت میز کارش مینشسته تا مقدمهء کتاب کوچههای کوتاه را بنویسد میدانسته که بیماریاش خطرناک است.
میدانسته هنوز در تمام قفسههای کتابخانهء آنها که داستان را دوست دارند جای کتابهایی که او باید بنویسد خالی است.
و نوشته است: وقتی به خانه بازگردم اینطور زیر بغلم را نگیرید و نشان ندهید که مرگ با من خصومتی دارد باز مینشینم به نوشتن هیچچیز بازم نمیدارد.
وقتی به خانه بازگردم این طور زیر بغلم را نگیرید و نشان ندهید که مرگ با من خصومتی دارد باز مینشینم به نوشتن هیچچیز بازم نمیدارد."