خلاصه ماشینی:
"پیر مرده پشت پنجره خشک شده بود.
لبهای کلفت و کبودش مدام باز و بسته میشد:«چی شده؟چی شده؟» من هم خشک شده بودم زیر پنجرهاش.
با دو تا شیشه عینکم که توی دستم بود و آن همه کتاب گنده که داشتم برای عمه انسی میبردم.
اون هم مثل خودم و تو شاعره!خون من تو رگهاشه!»و آنقدر لبهای کبودش باز و بسته شد که من پاهایم زیر پنجرهاش خشک شد و دیر رسیدم به خانه عمه انسی!عمه انسی هی توی اتاق قدم زده بود و فحش داده بود به من.
بیا!از عشق و عاشقی هم خونده!میگم که هیشکی رو نداره!هیشکی!حتی یه دونه سوسک!روانی،چند ساله از اون خونه بیرون نیومده!» -«پس کی میره براش خرید؟» -3میگن خونهش بوی تخممرغ مونده میده...
!» -و من خشک شدم زیر پنجرهاش و داد زدم:«هفته شماره چشمم!هفت!» -«هی!حیف چشای قشنگت که کوره!نمیتونی مث من شبا حافظ بخونی!» کولهام را شانه به شانه کردم،میخواستم بگویم میخوانم، اما بوی تخممرغ داشت خفهام میکرد."