خلاصه ماشینی:
"اما بعد که مامان رفت به آشپزخانه تا صبحانه را آماده کند، پیتر سعی کرد به دادش کوچولو یاد بدهد که با مکعبها برج خیلی بلند درست کند.
داداش کوچولو در صورتش در هم رفتگویی میخواست گریه کند،اما مامان او را روی زانو گذاشت و تکان داد و گفت چه پسر خوبی است.
» پیتر زیر لبی طوری که مامان نشنود گفت:«مال من است!» (به تصویر صفحه مراجعه شود) اما وقتی داداش کوچولو آرام گرفت،مامان او را زمین گذاشت و پیتر گفت که کاغذ کادوها را جمع کند و به آشپزخانه رفت.
پیتر کاغذها را گلوله میکرد و میانداخت توی گاری دستی تا اینکه پر شد آنوقت بود که داداش کوچولو ماشین آتشنشانی را خرد کرد.
مامان پرسید!خدای من!«چند وقت خاموش بوده؟» -«دوستش ندارم!» -«پیتر!او را میترسانی!گوش کن!» -«ازش بدم میآید!ببر پسش بده!» -«دیگر نباید خاموشش کنی!فهمیدی؟هیچ وقت!» پیتر داد زد:«مال من است!مال خودم است!هر کاری هم دلم بخواهد میکنم!ماشین آتشنشانی مرا شکست!» -«بچه است!» -«احمق است!ازش بدم میآید!برش گردان!» -«باید یاد بگیری که با او مهربان باشی!» -«اگر پسش ندهی،خاموشش میکنم."