خلاصه ماشینی:
"آنها چگونه باید از وجود ما اطلاع حاصل کنند و همهچیز را از صفر مطلق شروع نکنند؟اگر هم با صرف وقت و هزینه زیاد، مانند کاشفان پرحوصله علم باستانشناسی باور کنند که اهل موسیقی وجود داشتهاند و(موفق یا ناموفق)به هنر موسیقی بسیار جدی میاندیشیدهاند،چگونه میتوان از آنها توقع داشت که به ما احترام بگذارند و زندگیها و آرزوهای مار به مسخره نگیرند؟این،در نظر اول یک واقعیت تلخ به نظر میرسد.
ای دوستان ناآمدهء من،من یکی از اسلاف ناچیز شما هستم!من وجود داشتهام،در این شهر دوستداشتنی نفس میکشیدم و موسیقی میساختم و فکرها و ایدهها،آرزوها و آرمانهایم برایم بسیار مهم و جدی بود و حق غیر قابل سلب بیان را ارج مینهادم.
هرچند که شاید ما خیلی هم غیر قابل احترام نباشیم،اما چه باک اگر آیندگان به ما ارجی ننهند،شاید نقش اصلی ما رفته شدن با جاروی سپور صبح باشد!*جارویی که خیابان را برای آنها پاک خواهد کرد."