خلاصه ماشینی:
"بهر مظلومان همی کندند چاه در چه افتادند و میگفتند آه (مولوی)(مثنوی،دفتر سوم،بیت 396) 3-مسئله قضا و قدر و حتمی بودن امر مقدر آنجایی که رستم سوار بر رخش با همراهان به شکارگاه یا در اصل قتلگاه میآیند،به رغم بیتابیهای رخش که از بوی خاک نمناک، مضطرب و ترسان شده بود،کوچکترین احتمال توطئه و خطری را نمیدهد و حتی چنین فکری هم به ذهنش خطور نمیکند و در واقع بی صبرانه به استقبال مرگ میشتابد؛از این رو بر رخش که در بردنش به سوی اجل کوتاهی و تسامح میکند، خشم میگیرد و تازیانهاش میزند: به چیزی که آید کسی را زمان بپیچد دلش کور گردد گمان شاهنامه،چاپ مسکو،ج 6،ص 330،بیت 151 بیت فوق از فردوسی حکیم با ابیات زیر از مولانا جلال الدین،در پیام و محتوا یکی است: گفت اذا جاء القضا ضاق الفضا تحجب الابصار اذ جاء القضا چشم بسته میشود وقت قضا تا نبیند چشم کحل چشم را احادیث مثنوی،بدیع الزمان فروزانفر،ص 74 تقدیر و سرنوشت،ارتباط تنگاتنگی با بحث قدیمی«جبر و اختیار»دارد که به گونههای مختلف و از طرف شخصیتها و جریانهای مختلف فکری و در دورهها و زمانهای متفاوت در جریان بوده است.
او سنت شوم انتقام را جایگزین عفو و بخشش میکند،همان سنت شومی که به دست پیشینیان پی ریزی شده و او ادامه دهنده آن است و پس از این نیز توسط بهمن به کین خواهی اسفندیار گریبانگیر خودش میشود: فرامرز را زنده بر دار کرد تن پیلوارش نگونسار کرد شاهنامه،چاپ مسکو،ج 6،ص 349،بیت 122 ماجرای«رستم و شغاد»،اگرچه داستان است و ما براستی نمیدانیم که آیا واقعیت داشته یا نه؟ لیکن ماجرایی است که در عرصه تاریخ بشر عینیت مییابد و نمود و واقعیت میگیرد."