چکیده:
مقاله حاضر، بیانگر بخشی از کوشش گسترده تر نگارنده است که در قالب یک طرح تحقیقاتی، در دانشگاه بوعلی سینای همدان، ارایه شده است. در طرح مذکور، سعی بر این بوده که تعریفهای مولوی از موضوعات مختلف در مثنوی مورد مطالعه قرار گیرد و مشترکات آن تعاریف، با یکدیگر مقایسه و ارزیابی شود. این تعریفها، صرفا در حوزه موضوعاتی چون عشق، عقل، پیر و دوستی خلاصه نمی شود، بلکه توصیف مولانا از اسامی خاص نیز در این مجموعه می گنجد. یکی از این اشخاص که در مثنوی مکرر از او نام برده می شود، ایاز است؛ نام خاصی که در فرهنگ ما، به سبب داشتن موقعیتی ویژه، مضمون رایجی در متنهای ادبی و عرفانی پیدا کرده و در این مسیر چنان پیش رفته که حکایتهای او بیشتر جنبه افسانه ای به خود گرفته است.
سعی من در این گزارش، علاوه بر تحلیل شخصیت ایاز در مثنوی، نگاهی گسترده تر به چگونگی شکل گیری و تکامل شخصیت ایاز، تا زمان مولانا نیز هست.
خلاصه ماشینی:
"سعدی این دقیقه را در گلستان و بوستان بهطور موجز بیان کرده است: «حسن میمندی را گفتند:سلطان محمود چندی بندهء صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانیاند؛چگونه افتاده است که با هیچیک از ایشان میل و محبتی ندارد چنانکه با ایاز که حسن زیادتی ندارد؟گفت هرچه به دل فرو آید،در دیده نکو نماند»(8/ص 128)و نیز در بوستان به تکرار همین موضوع پرداخته:یکی خرده بر شاه غزنین گرفت که حسنی ندارد ایاز ای شگفت گلی را که نه رنگ دارد نه بو غریب است سودای بلبل بر او به محمود گفت این حکایت کسی بپیچید از اندیشه بر خود بسی که عشق من ای خواجه بر خوی اوست نه بر قد و بالای نیکوی اوست (7/ص 92) مولانا از آنجا که اسیر تداعیهای ذهن خویش است و انسانهای خلاق و نکتهدان،چنین حالی دارند،بیآنکه بخواهد حکایت دو غلام را ادامه دهد،به سراغ داستان دیگری میرود که در آن داستان نیز،حشم سلطان بر غلام خاص حسد میبرند:پادشاهی بندهای را از کرم برگزیده بود بر جملهی حشم جامگی او وظیفهی چل امیر ده یکی قدرش ندیدی صد وزیر از کمال و طالع و اقبال و بخت او ایازی بود و شه محمود وقت روح او با روح شه در اصل خویش پیش از این تن بود هم پیوند و خویش (17/همان،50 تا 1046) اگرچه مولانا در حکایتهای بعدی بوضوح نامی از ایاز نمیبرد؛اما روح و آب و تاب بیشتر آن حکایتها،نشأت گرفته از همان تمثیلات ایاز و محمود است که در گستردهء ادبیات عرفانی،زبانزد بوده است."