خلاصه ماشینی:
"اما آنجا که یک ما به ازای بیرونی،ولی این بار با حضور شاعر،به عنوان هستهء مرکزیر شکلگیری شعر مطرح میشود و مخاطب هم با وضعیت روحی-روانی شاعر آشنا میشود، امکان همزاد پنداری با او را پیدا میکند و حتی موفق به فرافکنی موقعیت کنونی خویش به فضای شعر میشود و به همین دلیل با شعر یگانه میشود: «اتاق تاریک است/و تو دلتنگ/به پنجره پناه میبری: فواره در خیابان/بالا میرود/و با جستی/باز میگردد به حوض/و تو/یک لحظه از یاد میبری/اتاق را/با صدای اخبارش فواره خاموش میشود/یادها هم/و شهر/از پنجره به اتاق میآید/تاریکتر» شعر«یادها هم» و در نهایت گاهی جذابیت یک تصویر موجب ایجاد یک «طرح»میشود.
«چتر باران خوردهای به دست گرفته میگذری/ ترانهای که از نیم رخت به جای میماند/به چتری بدل میشود/که کودکان مدرسه را/به خانه میبرد/شبانه حرفهای گمشده را گرد میآورد/تا به ماهی بدل شود/و پنجرهای را/رو به جهان باز کند/چتر باران خورده را/که از هزار حرف گمشده میداند/رو به جهان میگیری/ میگشایی و ترانهای میسرایی/به بادها میسپاری و/با نیم رخی از ماه/دور میشوی» شعر«ترانهء جاوید» واژه«ترانه»را در شعر بالا در نظر بگیرید:ببینید که چه نقشهای عجیب و غریب و در عین حال متفاوتتری پذیرفته است؟!این نقشها با چه منطق شاعرانهای کنار هم جمع آمدهاند در شعری که اصلا سوررئال نیست(چون ناگفته پیداست در پیانتقال اندیشهای است)تبدیل ترانه به چتر و ماه چگونه ممکن است و اصلا با چه ضرورتی صورت میگیرد؟ کودکان مدرسه چه نقشی در شعر دارند؟طرح سؤالاتی بیپاسخ از این دست ثابت میکند که ساختار اینگونه شعرها به کمال نرسیده است."