خلاصه ماشینی:
"انحصار نام بهار را دوست داشتم زمانی که به دردهای خونین افتادم و از مصائب لرزیدم بچههای آدامسفروش را ترانههای تازه رایج را غصههایی را که بی تو آمدند،دوست داشتم در دریای ژرف آتش افتادم سوختن را دوست داشتم وقتی اینگونه میسوختم اما عاشقت نبودم شبی آهویی از کوه *سرازیر شد *به قلب من شبی مثل شعری در جرقه کبریت در ازدحام تنهایی قلب دنیا در بغض صبح در تلخی آه در چهره گریان عیسی با معجزهء دعا شبی روی غصههای کوچک اما بزرگ شبی روی انجیر،روی زیتون روی قلب من روی گل روی امید مأیوس روی ترس روی تو روی همه چیز اما عاشقت نبودم رفتنت را دوست داشتم و آن گاه که برگشتی«اورین»را ماندنت را دوست داشتم و زمزمه میکردم برایت از انس و الفتم به تو دوباره دوست داشتم بهار را هزار زبان ترانهام دنبال قطارت بود آن گاه که اولین برف روی آسفالت نشست دلداده زیبایی مرگ شدم وقتی تو را در خود کشتم اما عاشقت نبودم ترانههایی را که شبهای خسته سرودیم،دوست داشتم شکوفه خندهات را،شباهتت را به گل دوست داشتم و ستارههایی که شبانه به چشمهای تو آمدند اما عاشقت نبودم رفیق نیمه راه!"