خلاصه ماشینی:
"ز حیا به محفل ناز او نگهم به دیده نمیرسد دو جهان زبان اگرم بود به لب گزیده نمیرسد همین رنگ و بو در بعضی از ابیات مجموعه شعر «پیاده آمده بودم»، از محمد کاظم کاظمی دیده میشود؛ دردا فتاده کار دل ما به دست چرخ یعنی که دادهاند به آهنگر آینه (ص38) چون لبان مردمان خشکید هر جـا چشمه بود زاد راه شرمساری بس که نم دزدیدهام (ص49) آسیا بود ولی راه عمـل را گم کردآرد را چرخ زد و چرخ زد و گندم کرد (ص96) در مجموعه شعر «مردان برنو» از نادر احمدی هم این قبیل ابیات کم و بیش وجود دارد؛ غزل میجوشد از اشراق چشم پر جمال تو فراهم میشود آیینه از شرم زلال تو (ص37) این مسیر در ادامه به بشیر رحیمی میرسد؛ با شما از بس که تنهایم در آغوش خودم چون صدف در عمق دریا باز در گوش خودم فارغ از دریاست گرداب از به خود پیچیدگی از تجرد مثل ماه نو در آغوش خودم (مجموعه شعر، 15) و بعد «شاهد» که برای داغ کابل میسراید؛ اگر آیینه پر داغ است نقصی در تجلی نیست تو چشمی وا کن، اینجا بر قفا خنجر تجلی نیست و عین دشنة ما را همان خون نقطة داغ است تعین چون خدا باشد کسی دیگر تجلی نیست (مجله شعر، ش 20، ص 134) و این بار برای داغ آفرینان کابل؛ ای همه مدعی که در آیینه داغ با من است داغ همین وجود توست آیینه پاک دامن است (مجله شعر، ش 20، ص 134) ابیاتی که ذکر شد «مشتی بود نمونه خروار» اما همین چند بیت که به ترتیب از سه نسل مختلف شاعران افغانستان به شهادت گرفتیم سیر این قبیل تصویرپردازیها را از تعادل به سمت افراط باز مینماید."