خلاصه ماشینی:
"فرهنگ عضله و جنگل آسفالت ردپای گرگ حمید امجد یک-چه سود از اینکه در مواجهه با ردپای گرگ از سینما حرف بزنیم[یا دفاع کنیم؟]،یا از موضوعاتی مثل ساختمان اثر،ارزش بالقوهء تصویر، درامنویسی،مفهوم دیالوگ،معنای رسانه،و سایر موضوعاتی که مسئلهء آقای کیمیایی نبوده و نخواهد بود؟چه سود از اینکه برای هزارمین بار بگوییم آن چیزها که آقای کیمیایی میسازد،دست بالا سینمای دست چندم مستعمل کمجانی است که اگر نمونهء فرنگی همین آثار را،حتی به علاقهمندان آثار ایشان نشان بدهیم،عصبی و بیحوصله سالن سینما را ترک خواهند کرد؛و حالا اگر این نمونههای وطنی دستساز آقای کیمیایی را تماشا و حتی تحسین میکنند،نه به جهت وجود و حضور هنری به نام سینما،که به دلیل مضامین خاص محلی و خاطرات بازارچه و رفاقتهای مردانه و غیره است،که آن هم دخلی به هنر ندارد.
نکته اما این است که گیرم آقای کیمیایی در مورد نسل خود و پیش از خودشان چنین باوری داشته باشند؛حالا این همه چه فخری دارد و چه شکوهی؟نسلی با آن رفاقت و صفا و صمیمیت،اصلا چرا باید کارش به«تهران امروز»فیلم کشیده باشد؟ «اجتماعیگرایی»ورد ادعای فیلمساز هم دستکمی از سایر قضایا ندارد؛همچنانکه تلقی فیلمساز از«سینمای خیابانی»محدود میشود به وقتکشیهای دراز دوربین در پیاهدهرویهایی بی هیچ حاصل دراماتیک در خیابان،و تجدید دیدار با فقر و فلاکت مطبوع لژ نشینهای جشنوارههای فرنگی،که حتی در آنها هم پس از ده ثانیه،فکر تصاویر[و موسیقی]متوقف میشود و باید مکرر در مکرر تصویر«نامردی»های اجتمایع را از دریچهء چشم جوانمرد فیلم تماشا کنیم و مثلا حرص بخوریم."