خلاصه ماشینی:
"• سال 65 ،64 بود که «خاطراتهنرپیشه نقش دوم » را خواندم و همان زمانیک اثر مطلوبی در ذهن من بر جای گذاشتو از آنجایی که من تنها به خاطر اینکه کاریکرده باشم، تئاتر کار نمیکنم و باید قبلا انگیزه و بهانهای برایش داشته باشم به دلیلپرداخت خوب متن به مسأله فقر و بیعدالتیکه یکی از مشغولیتهای مهم زندگی مناست، جذب آن شدم.
الحمدالله در دههفجر دو اجرا در سالن اصلی تئاتر شهرداشتیم و قرار هم بر این بود که همانجا رویصحنه برود؛ اما نمیدانم چرا از سنگلج سردر آوردم و من هم کار را براساس صحنهسنگلج طراحی و بعد هم اجرا کردم.
۩در مجموع از اجرای در سنگلجناراضی به نظر میرسید؟ • در حال حاضر راضی هستم؛ ولی یکیدو نفر از منتقدان در نقدهایشان اشارهداشتند که ای کاش این کار در یک سالنبزرگتر اجراء میشد؛ البته اگر به من بدتر ازاین هم داده میشد، کار میکردم؛ اما همینجااعلام میکنم که اگر قرار باشد بعد از اینکار کنم، قبلا تمام حق و حقوقم را میگیرمچه مادی و چه معنوی، چه مکان و چهچیزهای دیگر و بعد کار را شروع میکنم.
ما به هیچ وجه تغییریندادیم شاید صحنه را از نظر اجرایی جابجاکردیم؛ اما همان را عینا پیاده کردیم، چونویژگی متن بیضایی این است که هیچ چیزیرا نمیتوانید از آن کم کنید و در واقعخصوصیت یک درام صحیح همین است.
به شدت مخالف این هستم که با بازیگر مثل عروسک رفتار شود و حتیجهت نگاه او را نیز تعیین کنم؛ البته در حینروتوش، پیشنهاد میدهم که اگر اینطوریباشد بهتر است و او هم قبول میکند و اگرببینم بازیگری ناراحت است، میگویم همانروش خود را که در زندگی طبیعی داریانجام بده."