خلاصه ماشینی:
"بیجهت نیست که قلم رکاب نمیدهد، او بیش از من میهراسد که نکند کلمات مستانهاش توان پاسداشت عظمت مرد اندیشه، که عمرش را برای پربار کردن فرهنگ این دیار کهن مصروف داشته را، نداشته باشد، و مرا گریزی نیست جز نوشتن، نوشتن سرنوشت من است.
چون احوال «عاقلان» نویسم، هم، نشاید، و هر چه نویسم هم نشاید و اگر هیچ ننویسم هم نشاید، و اگر خاموش گردم هم نشاید، و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید و اگر خاموش شوم هم نشاید!» «جلال» ما «عاشق» «عاقل» «عالمی» است که فخر ما نوشتن درباره اوست.
میخواهم که بنویسم جلال مرد اندیشه است، هست اما جلال نیست!
میخواهم بنویسم که جلال پژوهندهای سترگ است، هست اما جلال نیست!
میخواهم بنویسم جلال مفسر گرانقدری است، هست اما جلال نیست!
میخواهم بنویسم جلال مرد تفکر است، هست اما جلال نیست!
» استاد دکتر جلال ستاری نیکمرد تفکر دیار کهن ایران است، جلال است."