خلاصه ماشینی:
"یادم هست من وقتی خواستم امتحان نهایی را در وین بدهم، همة استادان نشسته بودند و یک نفر هم از سندیکا آمده بود، حالا چون من خارجی بودم برایشان زیاد مهم نبود ولی کسانی که اتریشی بودند اگر در امتحان نهایی پذیرفته میشدند از همان لحظه بایستی برایشان کار ایجاد میکردند در غیر این صورت پول بیکاری بهشان میدادند.
داریم که همه اینها خانه است و کاری نمیکنند اگر فردا من نوعی یک مشکلی برایم پیش بیاید کجا باید مراجعه کنم؟ این همه آدم را در سینما جلویشان را گرفتند و بیکار شدند، تمام کارگردانانی که زندگیشان از این راه میگذشت چه کسی به فکر اینها افتاد؟ پس جایگاه خاصی را برای تئاتر نمیتوان قائل شد؟ به نظر من در دنیا هیچ چیز.
در اینجا وقتی دختر و پسری با هم تمرین میکنند فورا حراست برای آنها مشکل ایجاد میکند ولی وقتی به روی صحنه میروند هیچ مانعی ندارد، مگر چه فرقی دارد؟ اینها آن چیزهایی است که باید حل شود و تا زمانی که حل نشده، همه چیز لطمه میخورد."