چکیده:
ضرورت و تبیین تراژدی در دیدگاه فیلسوفان بزرگ تاریخ،مانند ارسطو؟،نیچه؟، شوپنهاور؟،و...همواره مبین اهمیت این نوع از درام؟در ساختار فلسفی آنان میباشد.در میان این فیلسوفا،بدون شک،نمیتوان از نام فیلسوف مشهور آلمانی،جرج ویلهم فردریش هگل(1831 -1771)به راحتی چشم پوشید. هگل،در بیان اصول و مبانی نظری خود،از تراژدی (موقعیت تراژیک را)بنیادیترین جزء تراژدی مطرح میکند. کمبود تحقیقات منسجم دربارهء این موضوع،در حوزه تئاتر و اهمیت این دیدگاه در حقیقت،انگیزهء لازم را برای این مطالعه ایجاد کرده است.بدین منظور این تحقیق در سهبخش: الف)وضعیت اجتماعی و ضرورتها ب)تطبیق دیدگاههای ارسطو و هگل ج)موقعیت تراژیک در فلسفه هگل ارائه میگردد.
خلاصه ماشینی:
"»8 اما در مقابل این تعریف،هگر نیز هرچند نامنسجمتر از ارسطو بیان میکند: «تراژدی برخورد و درگیری است،درونمایه الهی دارد،نیروی اخلاقی عظیمی است که امر الهی در آن متجسد شده است،درگیری میان دوجوهر که هردوی آنها باید نیروی اخلاقی و راستین و موجه باشند و باید به آشتی مواجه شود.
این نمایش خوفناک به انسان یونانی،فرصتی میدهد تا بر کابوس زندگانی خود غلبه کند و به زندگی خود امیدوار باشد هرچند به قول شوپنهاور،این مغاک،یکسره فلاک و بدبختی است اما تراژدی با ایجاد لذت تراژیک،به انسان راه غلبه بر ترس و امید به زندیگی را آموزش میدهد.
او ما حصل تراژدی را آشتی میداند و آن را در نظام دیالکتیک خود،چنین تغبیر میکند: «هر وضع مرکب و متکثری،به ناچار،حاوی عناصر متعارض است و این عناصر بنا به طبیعتی که دارند ثبات را زایل میکند،بنابراین،وضع اول هرگز نمیتواند به مدت نامحدود ادامه پیدا کند.
»52 پس میتوان گفت که تأکید هگل به نوعی حل تعارض است،تعارضی که در جامعه وجود دارد اما به شکلی بازنمودی در تراژدی جریان مییابد و از طریق ارائه آن شرایطی مهیا میگردد تا فرد بتواند عقلانیت خود را محور قرار بدهد و در مورد خوب و بد امور داوری کند.
اگر تعارضهای موجود در جامعه،بین فرد و دولت به مانند تراژدی حل نشود و عامل متعادل بر آن،حاکم نگردد تبدیل به وضعیتی تراژیک میشود که سنتزی در آن صورت نمیگیرد و اگر این سنتز انجام پذیرد،جامعه به لحاظ اخلاقی به آرامشی دست مییابد که انسان میتواند هویت خود را در آن بازیابد و از بیگانیگی خارج گردد."