خلاصه ماشینی:
"به صرف اینکه یک طرف لباسم را سیاه کنم و یک طرف را سفید،یا انگشت را بالا کنم یکی بگوید«همبرگر»یا یک درخت بگذارم که اصلا تداعیکنندهی درخت نمایش«در انتظار گودو»باشد،اگر این کار مدرن است پس آن آقایی که میآید روی صحنه و دقیقا روابط مالک و مستأجر جنوب شهر را نشان میدهد در جایی که آپارتمان وجود ندارد و آدمها در اتاق مشترک زندگی میکنند، چیست؟این شیوه و مناسبات زندگی کجا مدرن است؟ اسدی:حتما باید آپارتمانی وجود داشته باشد تا ما کار مدرن داشته باشیم؟ شماسی:نه،مدرن معنای متجدد میدهد،و تجدد در اصل بهمعنای دوباره زنده شدن است.
کنار هم گذاشتن این عناصر(چه عناصر دیداری و چه عناصر شنیداری)در این اجرا،منطقی نداشتند و احساس کردم که کارگردان فقط به دادن خط ذهنی خودش به بازیگران اکتفا کرده و بازیگران هر کاری که دلشان میخواسته انجام دادهاند، چنانکه گفتار یکی از این بازیگران در جلسهی نقد و بررسی حوزه نیز همین را نشان میدهد،که گفت:«در کل تمرینی که کردیم؛نشسته بودیم و این دیالوگها را میگفتیم و هیچ میزانسنی نداشتیم و بعد بلند شدیم و انجام دادیم!»به نظر من تمام میزانسن اجرا همین حالت دیم و خودرویی را داشت و شاید حداکثر یک طراحی اولیه وجود داشته مبنی بر نشان دادن این تضادها بین آن لباس و آن درخت و آن ناهماهنگیها(مثل فرغون و اسکلت)و آن عدم تناسب بین زن و شوهری که شوهر نویسنده است و زن حتی نمیداند که آندره مالرو یعنی چه و حتی مالرو را به صورت بالش تصور میکند."