چکیده:
طی سه دهه گذشته،برخی از فیلسوفان اخلاقی جدید،موسوم به جماعتگرایان،با احیاء اخلاق فضیلتمدار ارسطویی،دیدگاههای اخلاقی و سیاسی لیبرالیسم فایدهگرا و نوکانتی را مورد شدیدترین انتقادات قرار دادهاند.این آموزه با تاکید بر اهمیت روانشناختی،اخلاقی و سیاسی وابستگی به جوامع،بر این باور است که داوریها و استدلالهای اخلاقی باید از متن سنتها و برداشتهای فرهنگی نشات گیرد.در این نوشتار نشان خواهیم داد که این اندیشه با تعهد همزمان به دو مفهوم اخلاق فضیلتمدار و هویتهای جماعتی دچار تناقض گردیده است،زیرا مفهوم نخست،اولا"،با ارجاعی که در این اندیشه به عینیتگرایی ارسطویی در حوزه اخلاق داده میشود،ثانیا"،دفاعی که توسط حامیان آن جهت رهایی از اتهام نسبیگرایی صورت میگیرد،بالمآل ناچار است بهگونهای شمولگرایی اخلاقی-ولو در مفاهیم کممایه اخلاقی-برگشت داده میشود،درحالیکه مفهوم دوم،یعنی هویتهای جماعتی پیامد ویژهنگری اخلاقی است
خلاصه ماشینی:
"فرآیند این مباحثات کاملا (1)در اینجا روشن میگردد که ما دستکم،با سه مفهوم کاملا متفاوت از فضیلت مواجه هستیم:در مفهوم نخست،فضیلت وصفی است که فرد را قادر میسازد تا نقش اجتماعی هویش را انجام دهد(هومر)؛در مفهوم دوم،فضیلت وصفی است که فرد را قادر میسازد تا به سوی دستیابی یک غایت مشخصا بشری،اعم از طبیعی و فوق طبیعی،حرکت کند و بدینترتیب،خیرهای درونی رفتار حاصل میگردد(ارسطو،عهد جدید و آکوئیناس)؛و در مفهوم سوم،فضیلت،وصفی است که برای دستیابی به موفقیتهای دنیوی و اخروی سودمند باشد و با خیرهای بیرونی سروکار ارد(فرانکلین) Macintyre 1981:185) ).
آیا این امر دلالت میکند که برای نقد معانی اجتماعی فرهنگهای دیگر هیچ مبنایی وجود ندارد؟آیا هیچ معیار فرافرهنگی وجود ندارد که هنگام دفاع از فرهنگ خاص خود و رد شیوههای توزیعی جوامع دیگر بتوان بدان متوسل جست؟آیا هیچ مبنایی وجو ندارد که براساس آن بتوان فهم و برداشتهایی از خیر را که در جامعهی خاص مرسوم و متداول است،مورد انتقاد قرار داد؟برای نمونه،در جامعهای با نظام کاملا مشخصی از کاستها،موقعیت شخص به حسب خلوص مذهبی-که خود،تابع تولد و خون شخص است-دسترسی او را به مجموعهی متنوعی از خیرهای دیگر تعیین مینماید.
او عقیده دارد که شایسته است تلاش نماییم کسانی را که به آموزههای پشتیبان نظام کاستی باور دارند،متقاعد نماییم که در حقیقت آن آموزهها اشتباه هستند، و این امر نشان میدهد که نسبیگرایی او آن قدر افراطی نیست که هرگونه بنیان مشترکی را برای نقد معانی اجتماعی انکار نماید."