چکیده:
نحوة فاعلیت حق، از جمله مسائل مطرح در مکاتب مختلف فلسفی و عرفانی است. گذشته از
معتزله که به فاعلیت حق در افعال بندگان قایل نیستند، و اشاعره که فاعل حقیقی در
همة اشیا حتی افعال انسانها را خداوند میدانند و سلسلة علل را انکار میکنند،
حکمت مشاء با حفظ سلسلة علل در نظام هستی، فاعلیت خداوند را فاعلیت باواسطه یا فاعل
بعید میداند. حکمت اشراقی، در یک بیان تمثیلی اقناعی و خالی از استدلال و برهان،
فاعلیت حق را بیواسطه دانسته، اسناد افعال به غیر حق را تسامحی میانگارد، و حکمت
متعالیه در مراحل ابتدایی خود، مبتنی بر تشکیک خاصی و وجود فقری، فاعلیت قریب حق را
به صورت فاعلیت بیواسطه، و علل و اسباب را علل معد و مقرب فیض به معلول میداند.
عرفان نیز ضمن آنکه علل و اسباب را، همانند حکمت متعالیه، علل معد و وسایط فیض
معرفی کرده است، در تقریر و تبیین فاعلیت قریب حقتعالی راهی جدا پیموده و با ارائة
یک معنای ژرف و عمیق از فاعل قریب به منزلة فاعل در موطن معلول از معارف ناب توحیدی
شریعت از جمله توحید افعالی، که قرآن بدان گویاست، رمزگشایی کرده است. در این
نوشتار، در صدد تبیین دیدگاه عرفان در باب فاعلیت قریب حقتعالی در یک بررسی
مقایسهای با آرای کلامی و فلسفی هستیم.
خلاصه ماشینی:
"پس از پذیرش یک نظام هستیشناسی ربانی به جای نظام هستیشناسی کیانی برای تبیین هرم هستی، از جمله دغدغههای اندیشمندان اسلامی پاسخ به این پرسشهای اساسی بود که رابطة خداوند با تک تک موجودات عالم (چه خود آنها و چه افعال صادر از آنها) چگونه است؟ در اینکه حقتعالی فاعل هستیبخش همة اشیاست و به تعبیری فلسفی علت حدوث آنهاست شکی نیست، ولیکن آیا این فاعلیت فقط در اصل خلقت خلاصه میشود؟ یا افزون بر آن دامنة هر فعلی از افعال خلایق را هم فرا میگیرد؟ اگر چنین است، نقش اسباب و علل در پهنة هستی چه خواهد بود؟ اگر اسباب و علل باطل نیستند آیا فاعلیت حق بعید و باواسطه خواهد بود؟ یا اینکه حقتعالی فاعلیتی قریب و بیواسطه خواهد داشت؟ باز اگر چنین است و فاعلیت خداوند قریب و بیواسطه است، نحوة قرب او چگونه است؟ و چگونه این فاعلیت قریب با سلسلة علل و اسباب قابل توجیه است؟ به تعبیر دیگر در کنار فاعلیت قریب حقتعالی چه تعبیری میتوانیم از سلسلة علل داشته باشیم؟ اهمیت این پرسشها و پاسخ به آنها نه تنها از آن جهت است که ذهن دانشمندان کلام، فلسفه و عرفان را به خود مشغول داشته است، که رمزگشایی و گرهگشایی از متون عمیق شریعت و نصوص مستحکم دینی، بهویژه آیات شریف قرآن را نیز بر عهده خواهد داشت.
در اینجا نکاتی چند قابل توجه است: اول آنکه قاعدة عله العله عله صرفا مصحح اسناد افعال به حقتعالی است، و به عبارتی دیگر، این قاعده در مقام اسناد تکتک موجودات و معالیل باواسطه در نظام علی و معلولی به علهالعلل است و هیچ گاه در مقام اسناد آنها به نحو مستقیم و بیواسطه با حذف سلسلة علل و وسایط به حقتعالی نخواهد بود؛ زیرا اساسا در حکمت مشاء، همانطور که گفته آمد، سلسلة وسایط با رعایت قاعدة عقلی الواحد بنا نهاده شده است، و هیچ امری نمیتواند این قاعده را مخدوش سازد؛ دوم آنکه بر اساس مبانی مشاء، حتی در جایی که معلول بیواسطه با حضرت حق ارتباط دارد (یعنی عقل اول) فاعلیت قریب به معنای دقیق کلمه و منطبق با آیات قرآنی درست نمیشود."