خلاصه ماشینی:
"گاه به مردی جوان میگوید: چو از گلبنی دیده باشی خوشی روا باشـد ار بار خـارش کشــی درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری 114 و گاه به نوعروس پریشان دل که از داماد نامهربان شاکی و خواستار جدایی از اوست، هشدار میدهد که: دریغ است روی از کسی تافتن که دیگر نشاید چون او یافتن چرا سرکشی زانکه گر سرکشد به حرف وجودت قلم درکشد 115 و سرانجام خطاب به خویشتن، راز مردانی را که ناگریز از همسران خود جور میبینند و دم نمیزنند،با لطافت شاعرانه باز میگشاید: کسـی را که بینـی گـرفتار زن مکن سعدیا طعنه بر وی مزن تو هم جوربینی و بارش کشی اگر یک سحر در کنارش کشی 116 این شیفتگی و همسر دوستی در زنان نیز حکایتها دارد؛ از جمله ماجرای ازدواج دو عموزادة زیبارو و مهترنژاد که عروس از آن راضی بود و خلق و لطفی پریوار داشت، اما داماد ناراضی بود و روی در روی دیوار داشت.
یکی از رؤسای حلب که سابقة آشنایی با او داشته، در ازای ده دینار اسباب آزادی وی را فراهم میآورد و او را با خود به حلب برده، دختر خویش را با کابین صد دینار به عقدش در میآورد؛ دختری بدخوی، ستیزه روی، نافرمانبردار که شروع به زبان درازی و سرکوفت به سعدی کرده که «تو آن نیستی که پدر من تو را از قید فرنگ به ده دینار خلاص داد؟!» و سعدی پاسخ میدهد که «بلی به ده دینارم از قید فرنگ خلاص کرد و به صد دینار در دست تو گرفتار!» 144 فرجام این زندگی در هاله غیرت پنهان است و خبری از آن در دست نیست؛ اما اگر حکایت مزبور از نوع مقامه نویسی 145 نباشد، میتوان به قرینه دریافت که زندگی با آن دختر ادامه نیافته است؛ زیرا در آنصورت غیرت مردانه مانع از بیان همین مقدار از ماجرا نیز میشد."