چکیده:
هدف نویسنده در این مقاله آن است که تعالیم سنتی اسلام را به عنوان موضوعاتی که با علوم متفاوت در دنیای جدید ازقبیل تعلیم و تربیت، دانش،
فلسفه و مهندسی در تضاد است معرفی نماید. پس از این بررسی، میتوان از ماهیت واقعی علوم مذکور و تنشی که در قواعد(2) موضوعات مطرح شده اسلام سنتی از یک سو و دنیای جدید از سوی دیگر وجود دارد، درک عمیقی به دست آورد. به هر حال، برای نشان دادن این تنشها پیش از هر چیز
میبایست برخی تعالیم سنتی اسلام را در هریک از حوزههای تخصصی، یعنی حوزههایی که همگان با آن سر و کار ندارند، معرفی نماییم. مواجهه اسلام
سنتی و دنیای نوین امری نیست که از دید کسی پنهان باشد. تا جایی که به تعلیم و تربیت اسلامی، همچنین علوم رایج امروز مربوط است، هر دو گستره
وسیعی از فضای عقلانی و دوره تاریخی را پوشش میدهند و به آسانی نمیتوان در رابطه با این دو قضاوتی تمام عیار کرد. تنها راه ارزیابی و داوری
درباره این دو حیطه، اشاره به برخی قواعد اساسی و ویژگیهای برجسته آنها میباشد که همیشه به عنوان ویژگیهای اختصاصی اسلام سنتی و
جنبههای قابل توجه تمدن اسلامی مطرح بوده است. اگر در این مقال به برخی دستاوردهای مسلمانان در این حوزهها اشاره شده، این امر به منزله ارائه
نمونه برای توضیح همان قواعد و ویژگیهاست. مقصود آن نبوده که یکایک دستاوردهای مسلمانان در این حوزهها برشمرده شود. لازم به توضیح نیست
که اگر قرار باشد مجموع آثار مسلمانان در این زمینهها جمعآوری شود، فهرست آنها چندین جلد کتاب خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
"در ایران تدریس فلسفه تاکنون به صورت جدی ادامه داشته، اما تردیدی نیست زمانی که نظام آموزشی جدید غرب در قرن نوزدهم در دنیای اسلام رسوخ کرد، عملا مدرسهای وجود نداشت که حیات سابق خود را در زمینههای گوناگون علمی، بخصوص ریاضیات، علوم طبیعی و پزشکی حفظ کرده باشد.
هرچند فلاسفه مشاء آنگونه که در کتاب شفاء ابن سینا آمده، روان را جزئی از فلسفه طبیعی تلقی میکنند و فلاسفه اشراقی آن را از مباحث متافیزیک میپندارند، اما تردیدی نیست که این دو مکتب مانند مکتب «اسماعیلیه» و پیروان مکتب صدرالدین شیرازی، حال و هوایی کلی دارند که در آن، آنگونه که تاکنون به شیوه سنتی مطالعه شده، هم دانشهای شاخصی را که به دنیای خارج از طبیعت و هم دنیای روان مربوط است، میتوان در پرتو قواعد متعلق به متافیزیک و قواعدی که بسیاری از آنها با مسائل توحیدی مرتبطند مطالعه کرد.
سؤال مهم این نیست که چرا این روند ادامه پیدا نکرد که اسلام نیروی عقلانی خود را ـ جدای از معارف متعالیه ـ به رشد دانش طبیعی پیوسته در حال تحول اختصاص دهد، آنگونه که از قرن هفدهم به بعد در غرب اتفاق افتاد، واقعیت اساسی قابل توجه این است که اسلام میتوانست نظام تعلیم و تربیت و سنتی علمی ایجاد کند که نسبت به جهان طبیعی و ریاضی معارفی والا عرضه نماید که با جهانبینیای که دارای اندیشه متعالی بوده، همراه باشد و با حضور الهی اشباع شود؛ همانگونه که در وحی قرآنی نمونههای آن مشاهده میشود."