چکیده:
مسأله معاد و حیات پس از مرگ و به تعبیر دیگر، جاودانگی و بقای نفس و روح آدمی پس از حیات دنیوی، از جمله
مهمترین پرسشهای انسان در طول تاریخ بوده و درباره آن آرای مختلفی ارائه شده است. از طرفی، براهین فراوان و از
طرق مختلف بر آن اقامه شده و به شدت از آن دفاع کردهاند و از سوی دیگر، اشکالات و شبهات مهمی نیز درباره آن
مطرح کردهاند که گروهی از انسانها بر پایه این ایرادها، مسأله معاد و حیات پس از مرگ را انکار کرده و گروهی دیگر بر
پایه استدلالها و براهین و نیز به پیروی از ادیان، معاد را پذیرفته و شبهات آن را پاسخ گفتهاند. در این میان، آنچه از همه
مهمتر و برای یک مؤمن از هر چیزی متقنتر و ارزشمندتر است، تأکید ادیان الهی و آسمانی بر مسأله رستاخیز و حیات
پس از مرگ است. از میان ادیان آسمانی، اسلام بر معاد تأکید فراوانی دارد و بسیاری از آیات قرآن، مستقیم یا
غیرمستقیم، به مسأله معاد میپردازد. اندیشمندان و فیلسوفان مسلمان نیز با تکیه بر آیات قرآن و نیز با استفاده از عقل
سلیم، براهین فراوانی را در این باب اقامه کردهاند و با توجه به این براهین و نیز با توجه به پاسخهایی که به شبهههای
منکران معاد داده شده است، میتوان ادعا کرد که مسأله معاد علاوه بر منظر دینی، از منظر عقل نیز کاملا معقول و
پذیرفته شده و اثبات شده است.
اجمالا برای اثبات معاد براهین متعددی ذکر شده است که برهان حکمت، برهان عدالت، برهان رحمت، برهان لزوم
وفای به عهد، برهان حرکت جوهری، برهان استحاله دور در علت غایی و... از جمله آنهاست. در این مجال، نه فرصت
طرح تفصیلی این براهین است و نه مترجمان اساسا چنین قصدی دارند، اما به اختصار به یکی از براهین، یعنی استحاله
دور در علت غایی، اشاره میکنیم:
«دور» که مستلزم تقدم چیزی است بر خود در وجود و هستی، همانگونه که نسبت به علت فاعلی محال است ـ و
«الف» نمیتواند پدیدآورنده «ب» و «ب» پدیدآورنده «الف» باشد ـ همچنین نسبت به علت غایی نیز محال است؛ یعنی
«الف» نمیتواند هدف از هستی «ب» و «ب» هدف از هستی «الف» باشد؛ زیرا علت غایی نیز از علل قوام و هستی است و
با دقتنظر به علت فاعلی برگشت مینماید، چون علت غایی علت فاعلیت فاعل است. بنابراین، اگر هدف از خلقت
انسان که از دل این عالم خاکی سربرآورده و محصول عالی و میوه شیرین عالم ماده است، برگشت به همین عالم خاکی و
تبدل به آن بوده و خبر از عالم دیگر نباشد، این امر مستلزم دور در علت غایی خواهد بود که امری است محال.
خلاصه ماشینی:
"هدف دکارت در ابتدا این بود که استدلال دقیقی بر جاودانگی نفس اقامه کند و در عنوان فرعی ویرایش نخست [کتاب تأملات[ نیز به این مطلب اشاره کرده بود، (2) اما در پایان تصمیم گرفت که این کتاب، استدلالی بر جاودانگی نیاورد، هرچند بر این باور بود که استدلال او بر «تمایز میان نفس و بدن انسان» زمینه را [برای این برهان] به بهترین وجه ممکن فراهم آورده است.
برای اینکه برهان فوق معتبر باشد و ما نیز بتوانیم نتیجه بگیریم که اشیای بیاجزا نابودنشدنیاند، این فرض لازم است؛ زیرا اگر راههای دیگری وجود داشته باشند که اشیا به طور طبیعی نابود شوند، در این صورت لاجرم اشیای بیاجزا نیز میتوانند نابود شوند.
با این وجود، حتی اگر تنها یک راه برای نابودی اشیای مادی وجود میداشت، این ثابت نمیکرد که نفس، در صورت نداشتن اجزا، جاویدان است؛ زیرا همان طور که دکارت پذیرفته است، ممکن است راههایی برای خارجشدن نفس از هستی وجود داشته باشد که با طبیعت نفس کاملا سازگار بوده و با راههای خارجشدن اشیای مادی از هستی کاملا تفاوت داشته باشد.
[تا اینجا] برهان خاصی بر جاودانگی را که بر فرض بساطت و تجزیهناپذیری نفس استوار بود، بررسی کردیم و به این اشکال اشاره کردیم که حتی اگر نفس بسیط (تجزیهناپذیر) باشد، نمیتوان نتیجه گرفت که نفس نابودنشدنی است؛ زیرا برای نابودی اشیا راههای دیگری، جز تجزیه شدن، وجود دارد.
حتی اگر اثبات جاودانگی نفس ناممکن باشد و البته دکارت خود نیز بر این مطلب زیاد اصرار نمیورزید، ظاهرا دوگانهگرایی بهویژه با اعتقاد به حالت آینده [حیات پس از مرگ] سازگار است."